آخرین پله آسمان
سالها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.
****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم
عرفان نظرآهاری
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم؟
به خاطر شرایط زندگیه. وقتی شرایط سخت بشه، ایمان ما هم امتحان میشه. اما گاهی اوقات اینقدر سخت میشه، که تحملش سخت میشه و دور میشیم یا به همه چی شک میکنیم.
هنوز زنده ای!!!!
آره مثل اینکه هنوز زنده ایم
خیلی ممنون به فکر زنده بودنم بودی